• وبلاگ : روستاي خشوئيه
  • يادداشت : خشوئيه
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ع- ص 
    با سلام خدمت دوست دارارن روستاي باستاني خشوئيه . آقا به عرضتون برسونم كه يه عده كم فهم كه خونه هاشون تو محله زير ده هست قصد دارند كه با تخريب زاويه ها و پا طاق ها و ستون هاي گلي دالان ها آن محله رو ماشين رو كنند بدون اينكه به عواقب آن فكر كرده باشند . و اين كار رو هم شروع كرده اند بايد هرچه زود تر جلوشون رو بگيريم . من خودم هم تو همون محله خونه دارم اما سر سختانه با اين جاهلان مخالفم . شما هم به كمك من و روستا بشتابيد و با اعتراض به بخشدار فرماندار و ميراث فرهنگي جلو اينها رو بگيريم . اسامي اين افراد عبرت است از : غلامحسين محمدي معروف به غلام شكر ، محمدعلي صادقيان معروف به هاشم غريب ، هرمز صادقيان معروف به هرمز اسفنديار ، حمزه علي مهدي معروف به حمزه علي روزعل
    + شيدا خشويي 

    تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
    تنها نگاه بود و تبسم
    اما نه
    گاهي که از تب هيجان ها
    بي تاب مي شديم
    گاهي که قلبهامان
    مي کوفت سهمگين
    گاهي که سينه هامان
    چون کوهره ميگداخت
    دست تو بود و دست من اين دوستان پاک
    کز شوق سر به دامن هم ميگذاشتند
    وز اين پل بزرگ
    پيوند دست ها
    دلهاي ما به خلوت هم راه داشتند
    يک بار نيز
    يادت اگر باشد
    وقتي تو راهي سفري بودي
    يک لحظه واي تنها يک لحظه
    سر روي شانه هاي هم آورديم
    با هم گريستيم
    تنها نگاه بود و تبسم ميان ما
    ما پاک زيستيم
    اي سرکشيده از صدف سالهاي پيش
    اي بازگشته از سفر خاطرات دور
    آن روزهاي خوب

    تو آفتاب بودي
    بخشنده پاک گرم
    من مرغ صبح بودم
    مست و ترانه گو
    اما در آن غروب که از هم جدا شديم
    شب را شناختيم
    در جلگه غريب و غمآلود سرنوشت
    زير سم سمند گريزان ماه و سال
    چون باد تاختيم
    در شعله شفق ها
    غمگين گداختيم
    جز ياد آن نگاه تبسم
    مانند موج ريخت بهم هرچه ساختيم
    ما پاک سوختيم
    ما پاک باختيم
    اي سرکشيده از صدف سالهاي پيش
    اي بازگشته اي خطا رفته
    با من بگو حکايت خود تا بکوبمت
    کنون من و توايم و همان خنده و نگاه
    آن شرم جاودانه
    آن دست هاي گرم
    آن قلبهاي پاک وان رازهاي مهر که بين من و تو بود
    ماگرچه در کنار هم اينک نشسته ايم
    بار ديگر به چهره همچشم بسته ايم
    دوريم هر دو دور
    با آتش نهفته به دلهاي بيگناه
    تا جاودان صبور
    اي آتش شکفته اگر او دوباره رفت
    در سينه کدام محبت بجويمت
    اي جان غم گرفته بگو دور از آن نگاه
    در چشمه کدام تبسم بشويمت
    فريدون مشيري